مهگل و مهیارمهگل و مهیار، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

گل دخترم مهگل،آقا پسرم مهیار

اولين بهار زندگي عشقاي مامان و بابا(مهيار & مهگل)

سال 91 اولين عيدي بود كه شما در كنار ما بوديد هر چند يه كم سخت بود و اولاش مهگل خانم شما مريض بودي بعدشم تا شما خوب نشدي مهيار خان مريض شد ولي با همه سختيهاش عيد خوبي بود اولاش تهران بوديم بعدم هشتم عيد رفتيم اصفهان خونه باباي اينا . هركي شمارو ميديد ذوق ميكرد لباسهاي خوشكل تنتون كرده بوديم شماهم كه هرجا ميرفتيم شيتوني ميكرديد پسرم مهيار شما چهار دست و پا راه ميرفتي ولي ابجي خانم تنبلت از جاش تكون نميخورد اينم عكسيه كه خونه عمه ازتون گرفتم ...
26 فروردين 1391

اولين شب عيد دخترم مهگل كه تو بيمارستان گذشت

الهي بميرم برات خانم گلم عيد 91 اولين عيدي بود كه تو با داداشي (مهيار) كنار من و ماماني بوديد ولي چند روز مونده به عيد يعني 90/12/26 من اومده بودم سر كار كه ماماني زنگ زد گفت كه حالت خوش نيست بعد اومدم برديمت بيمارستان پيامبران دكتر بعد ديدن عكسي كه از ريه ات گرفته بوديم گفت كه بايد حداقل 5 شب اونجا بموني ما خيلي ناراحت شديم بعد بستري شدي ماماني هم پيشت موند من و داداشي هم رفتيم خونه بابا جونينا خيلي روزهاي بدي بود انشالله كه ديگه اتفاق نيفته من مهيار و ميزاشتم پيش ماماني ميرفتم سر كار هنوز ظهر نشده بابا جون زنگ ميزد كه داره بهونه ميگيره منم زودي برميگشتم توهم كه كارت شده بود گريه و بي قراري خلاصه روزهاي سخت تموم شد  و خوشبختانه قبل از ...
26 فروردين 1391
1